دختر فرازمینی



بعد از ظهر پنجشنبه اس .کلافم کلی کار دارم که باید انجام بدماما نمیدونم چرا نمیشهشاید به خاطر داروهاستبرنامه های هیجان انگیزکلی نقشه برای شهریور دارمباید بتونم عملیشون کنم به نفع خودمه من باید تغییر کنماینی که هستم رو نمیخوااامباید بتونمزمانِ استراحتم خیلی زیاد شده!باید خودمو جمع و جور کنم زنگ تفریح تموم شدهباید بیدارشم و شروع کنمازین به بعد بعدا ز اینکه برنامه هام هرروز عملی شد میام و براتون می نویسمروند تغییراتم اینطوری مشخص میشه.


امروز کلاس زبان داشتم اولین جلسه از ترم جدیدخوب بود اونجا ولی رسیدم خونه خیلی بی حوصله بودم.نمیدونم چرااز خواب بیدار شدم تا یه چرخ زدم بابام گفت میخواد بره دنبال مامانم بیمارستاناخه حال پدر بزرگم خوب نیست زیادحالا هم نشستم آماده برای رفتن

دارم فکر میکنم چرا نمیشینم پای پروژه ام چرا من اینطوری ام م.این مسأله واقعا آزارم میدهاما هر طور شده باید بلند شم تا دوباره بشم سوفی سابق!مطمئنم میتونم✌


عکس پایین عکس یکی از روزهای پاییز پارسال بود که میرفتم کتابخونهالان که نمیرم خیلی خیلی دلتنگ اونجام چون پناهگاه همیشگی من بود .دلم برای سوفی تلاشگر جدی و هدفمند تنگ شدهنباید بذارم این روند ادامه پیدا کنهروزای خوب تو راهنمطمئنم


نزدیک ظهر شنبه ستشب‌ خوب خوابیدمو امروز صبح تصمیم گرفتم از اول دوباره دیتاهامو دسته بندی کنم و بنشینم پای پایان ناممباید زودتر نروپوزالم رو برسونم دست  دکتر . آر خیلی ذوق دارم!!! حس می کنم راه زندگیمو درست انتخاب کردم.من اینطوری لذت می برم شایدم نهباید مثل بقیه دختر ها به فکر پارتی کردن و سر این قرار و اون قرار رفتن و مد لباس و رنگ مو و.باشم نمیدونمفعلن که با تنهاییم اوکی هستم و کتابها تنها همدم های من هستن خب چی بهتر از این.

تکیف زبانممم مشخصه فقط خوندن و خوندن و خوندن.و در کنارش فلسفه این روزا دلم به همین شادی های ساده خوشهو خب البته که خوشحالم‍♀️


این روزا حالم یه جوریهجوری که نمیدونم باید خوشال باشم یا غمگین امیدوار باشم یا پر از یأسنمیدونمچشم بدوزم به یه آینده روشنیا مبهمبعد از گذشت این چندسال ، انکار زندگیم تازه داره شکل میگیرهانگار که همون دختر بچه ی عاشق تحقیق و پژوهش داره دوباره خودشو نشون میدهاما میترسهدرست مثل یه ماهی کوچولو که یه مدت از دریا دور بوده ، و حالا این دریای بزرگ براش یه دنیای نامعلوم و پر از شکه.

تا آخر مرداد باید دیتا ها مو دسته بندی کنم و هر چه سریعتر فرضیات رو بنویسماگر بخوام استادم دکتر. آر باشه بااااید بجنبم هر چه سریعتر بهتر.مقاله خوندن برام سخته اما من تمام تلاشم رو می کنم تا از پسش بربیامچراکه نه این مرحله رو هم از صفر شروع کنم از زیر صفراما شروعش میکنم و ادامش میدم


نمیدونم چه طوری بگم این روزا از نظر روحی اصلا پایدار نیستممثل یه ماهی کوچولو افتادم توی ساحل یه اقیانوس، نزدیک آب.با وجودی که یک روز آرزوم بوده که اینجا باشم اما الان دیگه میترسم این یه قدم آخر رو بردارم می دونی چی من رو تو این مسیر پر فراز و نشیب انداخت؟؟یه دنباله ریاضیاتی.که انقدر دنبالش دویدم تا که به اینجایی که هستم رسیدمبه این اتاق جادویی.

من طعم گس و تلخ طلاق رو چشیدمانگار که تو این مدت هیچ کدوم از موفقیت ها مو نتونستم باور کنمبه خاطر همینه که نمیتونم پامو بذارم تو آب.اقیانوس بزرگ جلو رومهاما من پر از ترسم.

میدونم که باید هر چه زودتر از این حالت در بیام ،اما دست خودم نیست این روزا مثل اون نهنگ تنهام که به خاطر فرکانس صداش هیچ کس صداشو نمیشنوه تنهاست.

پ.ن:ماهی کوچولو بی صبرانه منتظر اعلام نتایجه .


نمیدونم چرا نمیتونم کار کنمfrownاز صبح که پا شدم فقط دور خودم گشتممثلا قرار بود بشیینم سر پایان نامم .آلمانی بخونم .کلی کتاب نخونده دارم .crying از امروز واااقعا میخوام دوباره شروع کنم. فردا قراره دکتر.ح روببینم حرفای مهمی دارم که باید بهش بزنم.ساعت چهار عصر جمعه هست یه عصر آروم مرداد  ماهی.آخ که چقدر ذوق دارم از اومدن شهریور:) هم هیجان  اومدن نتیجه ها هم نزدیکتر شدن به پاییزاین وسط یه مراسم ختمم دعوتیم و نمیشه نرم منبا وجود اینکه برام ابدا خوب نیست .

می دونم هم سن و سالاام جمعه هاشون زمین تا زیر زمین با من فرق داره و اینم میدونم که خودم خیلی وقتها شک میکنم که کارم درسته یا نعبا این حال ته دلم راضیم . می دونم بالاخره به نتیجه می رسم . منشا و علت این تصمیمم رو تو یه پست میگم فعلن smiley


الان دو سه ساعته درگیر درست کردن اینترنت گوشی و لپ تابم هستم وای فای مون مشکل پیدا کرده اینترنت گوشیمم به لپ تاپ وصل نمیشد معلوم نبود چه مرگشه خلاصه کلی ور رفتم باهاش تا بالاخره درست شد . مقالم هنوز تموم نشه تازه نه سراغ کتاب فلسفم رفتم نه ربان خوندم ولی هنوز از صبح انرژیم خوب مونده چون جز برای ناهار و دستشویی از سر میزم بلند نشدممشغول کارمماینجا الان برای من یک عصر آروم انتهای مرداد ماهه آفتاب خوشرنگ افتاده تو بالکن و چیزی که الان می چسبه  خوردن یه قهوه ی غلیظ کنار کنار پنجره ستو در عین حال منتظر موندن برای رسیدن خبرهای خوبه  .

 

***Good thing are going to happen***

 

راستی میخواستم از کتاب خیلی خیلی قشنگ خیابان یک طرفه براتون بنویسم من واقعا عاشق شخصییت این آدم شدم و عاشق این جمله از کتاب هستم

"من زیر ستاره کیوان به دنیا آمده ام سیاره ای که دورش را دیرتر از همه به چایان می رساند؛سیاره ی مدار انحرافی و تاخیر ها."

میدونین انگار که از قول من نوشته.


بعد از خوردن یه قهوه دبش که با فرنچ پرس دمش کردم دوباره اومدم پای مقاله هام عود قهوه ام رو هم دارم روشن می کنم نور چراغ مطالعه ام رو هم زرد کردم و روشنش کردم خیلی حس خوبی میده بهم حال و هوای پاییز رو برام تداعی می کنه

مقاله خوندن برام خیلی سخته آخه من زبانم در حد متوسطه :( ولی دارم مثل بقیه کارایی که کردم از زیر صفر شروع

می کنممهم نیسمن خیلی زمین خوردم روزگار خیلی بهم سخت گرفته .اما مطمینم که می تونم از پسش بر بیام چون برام مهمه که حالا که رسیدم به این مسیری که خیلی وقته منتظرشم ازش با لذت گذر کنم با موفقیت .

باید هر طور شده تا پونزده شهریور جمع کنم کارامو .ببرم پیش دکتر . آر .چقدر حس خوبی دارم نه ساله که این حس رو نچشیدم خواستم ولی نشدهفقط به خاطر شرایطو آدمای سمی

الان که دارم  براتون مینویسم اتاقم پذیرای نسیم خنکی هست که داره به اومدن شهریور خوشامد میگه با خودم فکر میکنم به قول رادیو چهرازی با همه سختیا زندگی هنوز خوشگلیاشو داره امیدوارم تا آخر روز این حس خوب باهام باشه برای ما دو قطبی ها مخصوصا افرادی مثه من هیچ چیز پایدار نیست مشخص نیست یک ساعت بعدم چی هست .

بی خیال ولش کن من فعلن برم تا بعد از ظهر حداقل این مقاله ده صفحه ای رو تموم کنمروزتون پر از حس خوبheart

 


امروز  با اینکه وسط هفتس اما به خاطر عید غدیر تعطیله .من که اعلام کردم نمیام هیچ جااانه حوصله دارم نع اعصاب دیدار با افراد ژزاب فامیل angryاز صبح زود بیدارم نشستم پای پایان نامم خوب هم پیش رفتم امااا نمیدونم چرا یهو دپ شدم تصمیم گرفتم مقاله هایی رو بخونم که موضوعش رو دوست دارم بلکه حالم عوض شهنهار هم سیب زمینی سرخ کرده دارم خوشمزه خطرناک :(  اما خدا وکیلی حال خوب کنه حتی اگه ضرر داشته باشه :)

بعدا نوشت : خب من نهارمو خوردم حالم خییییلی بهتره نشستم پای درس دو تا مقاله دان کردم که الان میخونمشون بعدم تا بعد از ظهر برم حموم و اینطوری حال خوبمو تکمیل کنم حس میکنم با قبولی تو دانشگاه روند و مسیر زندگیم عوض شده .و دارم میشم سوفی سابق .ازین بابت واقعا از درون حس شادی دارم .البته اگه مامانم همین الانم که داره گیر سه پیچ میده که بریم دیدن  خواهرش بذاره من یه نفس راحت بکشم  angryبه چه زبونی بگم من تمایلی به دیدن هیییچ کدومشون ندارم.حالم تازه خوب شده بود ها frown

چی بگم آخه.

کی از این وضعیت  میام بیرون.crying

خب الان که دارم براتون می نویسم ساعت حدود یازده و نیمه شبهدارم مقاله می خونمخیلی سخته frownاما دوس دارم موضوعشو امشب میخوام بیدار بمونم  به یاد قدیما شمع روشن می کنم بعدم عود حیف که قهوه ندارم چایی که هست اصلا یادم نبود :)

کلا شب که میاد حال من عااالیه پس برم بساط شب زنده داری رو آماده کنم. 

 


ساعت نزدیک سه بعد از ظهره و من دوباره down شدم:( خوندن جستاری که برای استادم نوشته بودم رسیده به موضوع تله پورت کوانتومی !خیلی مبحث جالبیه اما برای خوندنش باید تمرکز کافی داشته باشم که الان ندارم متا سفانه فکر کردم چاره کار مثل همیشه یه قهوه غلیظه☕️تا حالم جا بیاد. دوست دارم هر چه سریعتر نسخه اول پروپوزالم رو به دست استادم برسونمخیلی ذوق دارمآخه حدود نه ساله که از فضای آکادمیک دورمبا خودم میگم شاید ادامه ندادن بهتر بود . اما آخه روح من جز با درس و پژوهش آروم نمیگیره کتابهام همیشه تنها همدم های من بودن . درسته میترسم میترسم دوباره وارد این فضا بشم امااا باید با این ترس مواجه بشم .من اتفاق های سختی رو پشت سر گذاشتم خیلییی سخت اما باز هم بلند شدم.چه فرقی میکنه این بار هم میرم تو دل ترسممن به جای داشتن بر چسب یک زن شکست خورده یک زن قوی هستم که دوباره میره دنبال علاقه هاش و اونی میشه که از اول باید می شد!!راستی خیلی خوشحال میشم دوستایی که مثل خودم *ر*و*ش*ن هستن خودشونو بهم نشون بدن تا بیشتر با هم آشنا شیم


یه ساعتی هست از خواب پا شدم. خدا رو شکر حالم خوبهامروز روز شلوغیه برام یه قسمت از پروپوزالم باید تموم بشه کتاب تاریخ فلسفه که در حال خوندنش هستم رو امشب باید ببندمش.هم زبانم هم زبان آلمانیم باید تا یه بخش مهمی پیش بره :)

دکتر . میم میگه باید مغزم رو دایم فعال نگه دارم که به قول خودم نره سر چرت وپرتخودمم تازگی فهمیدم هر چی بیشتر مشغول باشم  بیشتر حالم خوبه خلاصه که الان باید برم سر پایان ناممفعلن تا اینجارو داشته باشید تا بیام پی نوشت بزنم:)ساعت الان حدود یازدهه پیش به سوی یه روز خفن برای سوفی خفن angel


بلههه البته من دارم با تاخیر مینویسم امااا قبووول شدمممم دانشگاهبگو کجا ؟؟همون شهری که عااشقشمدانشگاه گیلان رشت روزانه بیوشیمی دانشگاه آزادم همین رشته ی گوگولی علوم تحقیقات تهرانبا این شرایط داروها و نوسانات روحی و جسمی به نظر خودم عالیه و من خدا رو شکر می کنم میدونم که دارم وارد مرحله بزرگی از زندگیم میشم باید سخخخخت تلاش کنم تا به هدف نهاییم برسمتنها استرسم اینه که بتونم پایان نامم رو با استاد عزیزم بر دارم همین.حالاقراره ۲۶ برای ثبت نام بریم رشتو من خیلی هیجان زده امبعد از اون همه اتفاقای سخت دارم یک تجربه شیرین رو میجشم منتظر خبرهای من باشین


خب خب خب.اونقدر استرس دارم که نمیدونم از کجا شروع به نوشتن کنمهرررروز سایت سنجش رو چک میکنم جالبه توی خود سایت هیچ اطلاعیه ای نیومدهاما اخبار گفته توی هفته ی دیگه میاد بابا اینا میدونن حد استرس منو ! بعد جالبه بابام دیروز مثبتی مقدمه میگه جوابا ۱۷ ام میاد !!!منو میگی گفتم از کجااا میدونی ؟ میگه تو زیر نویس شبکه خبر اومده هیچی دیگههه ملدم من حالا اصلا نمیتونم رو کارم تمرکز کنم فکر جوابا یک لحظه ام رهام نمیکنه.

از ترجمه مقالم فقط یک پارگراف مونده کتاب بابا گوریو رو میخوام همین امروز شروع کنم و تا آخر شب بیندمشفقط کار کردنه که میتونه گذر زمان رو برای من آسون کته که متوجه نشم این سه روز میخواد چه طوری بگذره.

من با این حال جسمی و روحی با خوردن این همه دارو شاید بیشتر از این نمیتونستم تلاش کنم شایدم میتونستم .نمی دونم .

میخواستم بذارم برای سال دیگه اما مشاورم میگفت اگر جای من بود همین سال رو می رفت وقت رو تلف نمی کرد حتی گفت تجربه درس خوندن تو شهرستان یه تجربه ی یونیکه

نمیدونم سرنوشتم چه طوری رقم زده شده .اما اینو میدونم بعد این همه سختی حق من نیست نرسیدن نشدن من هنوز امید دارم ،هر چند کم .

‌امید دارم قبول بشم و وارد مرحله بزرگی از زندگیم بشمیه جورابی سال ۸۶برام تکرار شه اما این بار با سوفی قوی تر و مصمم تر .


ساعت  حدود یازده یک نیم روز شهریور ماهه smiley از ساعت نه صبح بیدارم الان که براتون مینویسم پشت میزم نشستم و در حال خوندن مقاله هستم خیییلی سخته نتونستم هنوز تمومش کنم

در حال تایپ کردن ترجمه اش بودم که یک نسیم خیلی قشنک اومد توی اتاقم منو برد به پونزده سال پیش وقتی که دبیرستانی بودم روپوش و شلوار طوسی کفش و کیف سرخابی انگار با تمام اذیتهایی که اون موقع ها می شدم اما باز دنیای اون موقع هام رنگیه اون وقتا هیچ وقت آینده ام رو این طوری که تو این سالها گذشته ؛ تصور نمی کردم منهای این دوسال البتهچون از وقتی با دکتر آر آشنا شدم دنیام روباره برگشت به اون روزهای رنگیدوباره همه چیز استارت خورد . و من شروع کردم به ادامه ی راهی که گمش کرده بودم می دونی الان خیلی خیلی حس خوبی دارم بی صبرانه منتظر نتایجم البته با کلی استرس نمیدونم قراره کجا قبول شم اما دلم روشنه .از طرفی خیلی ذوق زده امlaugh تازه میخوام برم لوازم التحریر هم بخرم cheeky خلاصه که این روزها حالم خوبه با خودم فکر میکنم که واقعا چطوری تونستم اون زندگی نحس رو تحمل کنم ؟ چه طوری تونستم این همه مدت از خودم فاصله بگیرم ؟ اونم نه یکی دو سال ؟ ولی خب با این حال پایان اون زندگی برای من بزرگترین نقطه عطف من تو زندگیم بود بی خیال . روز خودمو با یاد آوری او روزا نمیخوام خراب کنم . پییییییییییش به سوی یه روز پرکار angel


به نظر خودم این چند وقت خیلی کم کار تر از قبل بودم شاید چون از شر کنکور راحت شدم نمیدونم .اما تصمیم گرفتم یه چالش واسه خودم تعیین کنم. و اون اینه که میخوام مثل قدیما شب ها بیدار بمونم و میزان ساعت بیشتری کار کنم . می خوام تا وقتی جوابا میاد پوروپوزالم رو به استادم داده باشم .angel امروز نه شهریوره تا پونزدهم شمارشه معه laugh

کار کردن توی تاریکی سکوت قهوه .شب یه ترکیب جادوییه که قشنگترین لحظات رو برام رقم میزنه heart من برم که شروع کنمفعلن شبتون بخیییرwink 


خب امتحان رو اول کلاس گرفتبرای من بدک نبود اما برای خواهرم جالب نبود و من خیلییی از این بابت استرس دارم که نکنه نمره کلاسیش کم شه اما رفتم با تیچر صحبت کردم که گفت جای جبران دارهخیالم راحت شد حالا توی خونه باید بیشتر با هم کار کنیم بعدش دو تایی با کلی ذوق رفتیم کتابفروشی مولی بغل شیرینی فرانسهکلی کتاب خوب خرید خواهرم تازه یکی از بهتریناشو من به عنوان هدیه روز عکاس براش گرفتم :)

بعدم چون بارمون سنگین شد ،دیگه با اسنپ اومدیمظهر هم جاتون خالی یک قیمه ی دبش زدیم تو رگ و حالا که من دارم می نویسم سکوت بعد از ظهر آروم و دل انگیز شهریور ماه حاکم بر فضای اتاقمهمی خوام مقاله ترجمه کنم و آهنگ بی کلام گوش کنم شاید یه نسکافه هم خوردم ، دل من به همین خوشی های ساده خوشهتازه پاییز قشنگمم تو راهه من همیشه از شهریور به استقبالش میرم☕️

راستیییی من نوزده شدم کوئیزو


بله شب امتحان laugh و مثل همیشه اینکه درسته که یک هفته وقت داشتم اماااا.دریغ از باز کردن کتاب برای یک لحظه crying دارم تو سر خودم میزنم از یک طرف ترجمه مقالم که نصفه مونده از طرف دیگه این امتحان کوفتی angry و البته این وقت کم باقی مونده . به هر حال باید بگذرونم امشب رو .هر چند برام عادی شده اما میدونم چاره شارژ موندنم  اینه که اسپرسو  بزنم سنگین .این شب امتحان برام درس نمیشه هیچ وقت یه سالم وقت داشته باشم باز همینی هستم که هستم حکایت کنکورم آخ که چقدر دلم میسوزه هنوز برای این کنکور  لعنتی .ولی ولش کن مهم نیست تموم شده رفته

واااای میدونی چی باز یادم افتاد ؟؟؟ دادن پیش نویس طرحم به دکتر . آر که تا 15 شهریور ددلاینش هست و من هنوز هیج غلطی نکردمcryingcrying فکر کنم اگه همینطور بشینم اینجا همه بدبختی هام میان جلو چشممfrown 

من برم فعلن برام پالس مثیت بفرستین smiley

بعدا نوشت : خب ساعت از دوازده شب گذشته و من میدونم که باید حالا حالاها بیدار باشم دوباره اکتیو شدم و از این بابت خیلی خووشالم م قراره  بیدار بمونیم  واسه امتحان فردا بعدم قراره بریم کتاب بخریم امروز خیلی حس خوب داشتمدوباره پر کار شدم این اصل اصل زندگیه برای من چقدر خوشحالم که می تونم با خودم خلوت کنم شب ها بدون هیچ هراس و نا امیدی

شب خنک و آروم تابستونی تون بخیر


خب راستش از وقتی که اومدم رشت یعنی از آخر شهریور تا الان که یه هفته از آذر میگذره تازه یه کم جا افتادم دست و دلم به نوشتن نمی رفت پشیمون بودم که چرا یک سال دیگه نخوندم و پشت کنکور نموندمالان اما بهتر شدم از خود دانشگاه خیلی دل خوشی ندارمیعنی درس ها از سختیشون بگذریم چون کلی چیز جدید یاد گرفتم ،برام حتی لذت بخش هستنداما چیزی که آزارم میده راستش همکلاسی های مسخره ای هستند که من اصلا فازشون رو نمیفهممبرن ب درک همشوندلم برای روانپزشک و روانشناسم خیلی تنگ شده کلیییییی کار عقب افتاده دارم که هنوز انجام ندادم این خیلی بهم استرس میده سر کلاسا برای اینکه محتاج کسی نباشم همه درسا رو وویس گرفتم و البته که کلی وویس ننوشته دارمبه علاوه چندین سمینار و ارائه که تا بیست و شش آذر بیشتر وقت ندارم انجامشون بدمبعدش امتحانام شروع میشه blushتصمیم دارم به جای همه تلاش نکردن هام واسه کنکور این زمان مونده رو سخخختتتت مار کنم تا بتونم اون نتیجه ای رو که میخوام بگیرمنمیدونم میشه یا نه.

من تلاشم رو میکنم قول میدم به خودم


نمیدونم چرا هر چی دیروز نوشتم پاک شده!!؟؟

‌توی اتوبوس نشستم ودارم مقاله ی اسپکتروسکوپی میخونم بلکه تا برسم خونه برم تحلیلشو بنویسم این هفته خیلی استرسم کنترل شده تر بود شاید به خاطر خوردن دوباره دارو ها نمیدونم من فقط میخوام این دوره مزخرف امتحانا تموم بشهخواهرم حالش زودتر خوب بشه دوباره همه چیز رو روال خودش بیفته.

برای سمینار بیوانفورماتیک خیلی سطحی آماده ام و آرزو میکنم ضایع نشم همین .


خب سوار اتوبوس شدم و منتظرم که راه بیفته از طرفی برای این و هفته ی کوفتی اونقدررر استرس دارم که میترسم همین استرس کار دستم بدهاما از یه طرف دیگه خوشحالم که دارم بر میگردم به اتاقم پیش خواهرم و کتاباماحتمالن برم کتابخونه ولی الان که تو اتوبوس نشستم حس خیلی خوبی دارم این سفر های شبانه رو دوست دارم پر از سکوت پر از رمز و راز.اینا اولین تجربه های من از تنها سفر کردن هستند.امیدوارم فقط این دو هفته فرجه ها و امتحاناتم تا بیست و سه دی به خیر بگذرهاون موقع ست که تازه یه نفس راحت میکشم


خب بالاخره کلاسای این ترم تموم شد کنفرانسم بد نبود ولی عالی هم نبوداما اصلا برام مهم نیست چون همین که شرش کم شد و رفت کنار برام کافیه!

اما خیلی دوس داشتم جای اون دختر یاسوجیه بودم که استاد بهش گفت عالی بود لذت بردم!به هرحال گذشتولش کن من قبلا هم گفتم آمادگی زیادی نداشتم تازه شبش خوابم برد ساعت سه از خواب پریدم تفسیر مقاله ی روش های بیوشیمی فیزیک رو نوشتم.بعد تا شش طول کشید بعد اونم خوابم برد تا هفت و سی و پنج!!!نمیدونم دیگه چطوری خودمو رسوندم یونی!!از دانشگاه به خاطر همکلاسیام خوشم نمیاد با اینکه خیلی قشنگ و دلبرهاما تو این سه ماهی که گذشت برام پر از استرس و حس های بد بودرفتارای مزخرف همکلاسیاممن با بچه های ورودی سال قبل دوست شده بودم چون ورودی های خودم خیلی آزار دهنده بودن یه جورابی فقط تحملشون می کردماما امشب راهی تهرانمساعات دوازده شبحرکتم هستفکر کنم پنج و شیش صبح برسمدو هفته خیلی سخت رو پیش رو دارمباید سخت کار کنم شایدم بعدش رفتم انصراف دادم!!!والا اینقدددر استرس که چی آخهامروز یکی از اساتید بهم گفت چرا انقدر استرس ؟؟ریلکس باش!من تکلیف میدم شما برین تحقیق کنین نه اینکه استرس الکی بگیرین!!خلاصه که خیلی میترسم از امتحانامیک کلمه هم نخوندم حتی یک کلمه.باید سخت کار کنم که حداقل همه رو پاس کنم


الان که مینویسم غرق در آرامش و سکوت نیمه شب پاییزی هستماز این که اینجام خیلی خوشحالماحساس امنیت کامل دارممیدونی ارائه هام تموم شده و من الان دومین شبی هست که بیدار موندم تا بازم هر چه قدر شد درس بخونم برای امتحاناتمچیزی که آزارم میده حرف سمیراست یکی از همکلاسی های آنتیکم در رابطه با کلاس جبرانی بیوانفورماتیک که میگه تقصیر توئه رفتی گفتی بلیط دارینمیخواستی نمیومدی!بعد با یه لحن خیلی بدمن این همه بهش مهربونی کردم اینم شد جوابشحالا نمیدونم چرا استاد انداخت هشت دی بعد امتحان؟؟؟من که کنسل نکردم با خودم گفتم نمیرم اما نمیفهمم چرا دختره به من میگه تقصیر توئه!!!اون یکی هم که تو گروه زد بعد امتحان هشت دی کلاسه و همه هستن و کسی مجبور نیست بلیط کنسل کنه!همش با تیکه حرف میزنن اصلا برن به درررررک همشون واقعا دارم تحملشون می کنممن اهداف خیلی خیلی بزرگ‌تری دارمدلم نمیخواد وقتم با فکر کردن به این احمقا هدر بره امشب داشت باورم می‌شد من کاری کردم!امیدوارم انرژی های منفیشون ازم دور باشه و به خودشون برگرده


تو برهه ی زمانی امتحانات بودم البته هنوزم هستم آخریش فرداست اونم دو بخشه تئوری و عملی.فقط ب این امید نفس میکشم ک فردا قراره پرواز کنم سمت تهران.یه اتفاق بد هم برام افتاده ک چند دقیقه ست فهمیدم هنوز گیج و منگم.اولین باره تو کل عمرم!!!تا حالا تجربشو نداشتم!!!فعلا تو شوکماما باید این امتحان رو خوووب بخووونمم خووووب خوب.برمیگردم تهران.پناه میبرم به اتاقم.زیر پتو


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها