نمیدونم چه طوری بگم این روزا از نظر روحی اصلا پایدار نیستممثل یه ماهی کوچولو افتادم توی ساحل یه اقیانوس، نزدیک آب.با وجودی که یک روز آرزوم بوده که اینجا باشم اما الان دیگه میترسم این یه قدم آخر رو بردارم می دونی چی من رو تو این مسیر پر فراز و نشیب انداخت؟؟یه دنباله ریاضیاتی.که انقدر دنبالش دویدم تا که به اینجایی که هستم رسیدمبه این اتاق جادویی.

من طعم گس و تلخ طلاق رو چشیدمانگار که تو این مدت هیچ کدوم از موفقیت ها مو نتونستم باور کنمبه خاطر همینه که نمیتونم پامو بذارم تو آب.اقیانوس بزرگ جلو رومهاما من پر از ترسم.

میدونم که باید هر چه زودتر از این حالت در بیام ،اما دست خودم نیست این روزا مثل اون نهنگ تنهام که به خاطر فرکانس صداش هیچ کس صداشو نمیشنوه تنهاست.

پ.ن:ماهی کوچولو بی صبرانه منتظر اعلام نتایجه .


مشخصات

آخرین جستجو ها